یک ساعتی میشه که رسیدم خونه، ولی احساس میکنم ذرات روح و تنم توی خیابون، زیر ماشینها، روی صندلی اتوبوس و لا به لای در و دیوار خونههای شهر جا مونده... روی تخت نشستم و تکیه دادم به دیوار... پنجرهی اتاق رو تا جایی که میشد باز گذاشتم، هرازگاهی هوای سنگین و دم کردهای بین اتاق و حیاط رد و بدل میشه...
- ۰ نظر
- ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۱۱:۴۶